بردار از مقابل چشمم نقاب را
بیرون کش از جوانب قلبم حجاب را
امشب برای یوسُف تُرکت دعا بکن
تا بی خیال تو به سر آریم خواب را
آن جرعه ها که جرئت لذّت نمی دهند
پژمرده اند رونق باغ شباب را
مهمان بکن مرا تو به یک کاسه شیر داغ
این بادۀ من است، چه خواهم شراب را؟
تا می پرد جرقّۀ یادتو از سرم
می سوزد عصر سیطرۀ التهاب را
بر آتش ترم بفشان آب سوخته
یعنی نشان حرارت لعل مذاب را
طی شد هزاره های مه آلود و عاقبت
اینجا رسیده ام که بگیرم جواب را
گر قلّه بود، اسب فرست و بکش به زیر
گر چاه بود، از سر لطفت طناب را
ماه و ستاره پای من افتاد و سجده کرد
من آن نیم که سجده برم هر شهاب را
آن ماده گرگ پیر اگر برّه ای ربود
خود می گذارمش کف دستش حساب را
با یازده ستاره به نام تو می کنم
آن ماهِ سجده داده و هم آفتاب را
ماییم و بیست سالگی و کوری رقیب
کافی ست بشنود اگر این فرد ناب را:
«ای گل که موج خنده ات از سر گذشته است
آماده باش گریۀ تلخ گلاب را»*
درباره این سایت